عشق و دوست داشتن

با سلام خدمت همه کاربران محترم. هدف از این مختصر نوشتار بیان پاره‌ای از دیدگاه‌های خود در مورد پست جالب و پربار “تفاوت دوست داشتن و عشق در چیست؟” است.

در اینکه دوست داشتن حالتی است که در آن شناخت منطقی حاکم است و بعد شناختی آن بیش از بعد عاطفی است ولی در عشق (البته نه در بعد فلسفی عشق) بیشتر عواطف قوی حاکم است مطلب را ایشان خوب بیان نموده اند.

ولی بنده با یک همگرایی ناهمگن که این روزها در ادبیات روانشناسی گسترده شده به مشکلات عملی و تئوریک برخوردم. در ابتدا باید گفت که عشق یک مفهوم ذهن ساخت است و برای ما تعریف دقیق و عینی ندارد و به همین دلیل است که مبحث پیچیده عشق و دوست داشتن تا کنون به سرانجامی واحد نرسیده و یکی عشق را برتر و یا مقدم بر دوست داشتن می‌داند و دیگری بالعکس.

در ثانی عشق را می‌توان از منظرها و رویکردهای مختلف نگاه و تعریف کرد. (همانند نگاه بیولوژیک، روانشناختی، فلسفی و یا ایدوئولوژیک) ولی اشتباه از اینجاست که سعی در اختلاط ناهمگن این رویکردها داشت. در مرحله سوم اختلاط حوزه‌های عشق است که در این مبحث مایلم بیشتر به آن بپردازم. در جمله های آخر این پست و در بسیاری دیگر از متون این دست عشق را صرفا مفهومی قدسی دانسته‌اند که در مقابل آن عشق‌های ناقص! یا غیرواقعی زمینی قرار دارد. به نظر من این نوع امتزاج نه از لحاظ تئوریک بایسته است و نه منتج به فواید عملی می‌باشد.

در دنیای عشق و دوست داشتن و علاقه (خارج از بحث کلامی بی‌ثمر تفاوت‌های این واژگان) می‌توان به تقسیم بندی‌هایی رسید که نه تنها مانعه الجمع نیستند بلکه همزمانی آنها می‌تواند نشانی از سلامت شخصیت و روان باشد (البته ممکن است شما دوستان بر این تقسیم‌بندی با ترکیب برخی موارد و یا تفکیک برخی دیگر نقدی داشته باشید که قابل تامل است.) به اختصار آنها را نیم گاهی می‌کنیم.

عشق های انتزاعی: همانند عشقهای معنوی، عشق به خدا، عشق به انسانیت، عشق به مطالعه و … این نوع از عشق‌ها ریشه در آموزه های اخلاقی و ایدوئولوژیک ما دارد و یا به قول مکاتب روان تحلیل‌گری در حوزه سوپرایگو می‌باشد.

عشقهای اجتماعی: همانند عشق به رسیدن به قدرت و مناسب اجتماعی، عشق به برتر بودن از دیگران و …

عشقهای والدینی: همانند عشق به مادرو پدر، عشق به فرزندان و عشق به خواهران و برادران.

عشق به همسری یا عشق به جنس مخالف: این نوع عشق با گسترده شدن روابط در حوزه روابط جنسی از نوع قبلی قابل تفکیک است.

این انواع عشق تفاوت‌های ماهوی دارند و این طور نیست که یکی کامل و دیگری ناقص باشد. البته در هر زمینه می‌تواند آسیب‌هایی باشد ولی مقایسه طولی و در یک راستای آنها همان اشتباه رایجی است که بیان شد. نتیجه نامیمون این امتزاج انواع مشکلاتی است که امروزه مردمان زیادی از ما و علی الخصوص جوانان مبتلا به آن هستند. اینکه از همسر خود می‌پرسند که من را بیشتر دوست داری یا مادرت را؟ بین من و والدینت یکی را انتخاب کن! هنوز نمی‌دانند که عشق والدینی از جنس دیگری است و متعارض عشق همسری نیست.

و یا جوانان بسیاری را می‌بینیم که با اولین تجربه عشق به جنس مخالف مارک دوری از معنویات و خداناباوری به آنها می‌خورد و چنان این رویه تبدیل به واقعیت ذهنی جامعه شده که در جواب شنیدن این عشق توسط دیگران همه از دست شیطان ! به خدا پناه می‌برند! و جالبتر اینکه خود فرد درگیر در رابطه هم فکر می‌کند که دیگر مبانی اعتقادیش تخریب شده و در بسیاری از اوقات واقعا از آنها دست هم می‌کشد! حال آنکه انسان میتواند عاشق خداوند باشد، عاشق والدین خود باشد، عاشق فرزندان خود باشد و عاشق همسر یا شریک زندگی خود هم باشد.