آنی تنزین پالمو بانوی انگلیسی که 12 سال در غاری در تبت زندگی کرده است می گوید: ما نمی دانیم فکر چیست؛ با این وجود دائما در حال فکر کردن هستیم.
و این صحت دارد چرا که علی رغم دو برابر شدن اطلاعات ما درباره ی مغز هنوز خیلی چیز ها هست که نمیدانیم. با این وجود در سال های اخیر بشر اطلاعاتی در مورد اساس عصبی برخی حالات نظیر شادی، عشق و محبت کسب کرده است. این اطلاعات به ما کمک می کند ریشه های عصبی این حالات را تحریک کرده و به این ترتیب آن ها را تقویت کنیم. به عبارت بهتر با تمرین مناسب می توانیم حالات مثبت ذهنی را در خودمان بارور کنیم. البته برای دستیابی به این مهم لازم است سه حقیقت را راجع به مغز بدانیم.
حقیقت اول: با تغییر مغز، ذهن نیز تغییر می کند و بهتر یا بدتر می شود.
به عنوان مثال فعالیت بیشتر قسمت جلویی نیمه ی چپ مغز شما نسبت به نیمه ی راست سبب احساس خوب بودن در شما خواهد شد. دلیل این امر احتمالا این است که کورتکس جلویی سمت چپ مغز مسئول کنترل احساسات منفی است و با فعالیت بیشتر آن احساسات منفی بیشتر تحت کنترل در آمده و احساسات مثبت افزایش می یابد.
یا افرادی که از استرس مزمن رنج می برند هورومون کورتیزول ترشح می کنند که سبب تضعیف هیپوکامپوس مغز می شود. این قسمت از مغز مسئول حافظه ی فضایی و نیز حافظه ی محیط و پیرامون است. به همین دلیل افراد بالغ دارای سابقه ی استرس تا 25 درصد از این قسمت حیاتی مغز را از دست داده و در به خاطر سپاری خاطره های جدید دچار مشکل میشوند.
حقیقت دوم: با تغییر ذهن، مغز نیز تغییر میکند.
این تغییرات یا موقتی هستند و یا دائمی. در مورد تغییرات موقتی باید گفت که جریان مواد شیمیایی عصبی در مغز در شرایط مختلف متفاوت است. مثلا وقتی افراد آگاهانه سعی بر شکرگذار بودن می کنند مقادیر هورمونهایی نظیر دوپامین در آن ها افزایش می یابد. تحقیقات نشان می دهد که در چنین شرایطی ذهن هوشیار و روشن می شود که احتمالا مربوط به افزایش مقادیر حامل عصبی نوراپینفرین می باشد. یا به عنوان یک مثال دیگر: اگر عکس معشوق یک دانشجو که عمیقا عاشقش شده است را به وی نشان بدهیم، با تغییر ذهن هجوم عشق و احساس شادی عمیق سبب فعال شدن قسمت خاصی از مغز می شود که با قطع شدن نگاه فرد به عکس دوباره به خواب می رود.
ذهن همچنین می تواند تغییرات دائمی در مغز ایجاد کند. ذهن در واقع تعبیری است از جریانی از اطلاعاتی مادی در دستگاه عصبی. به این ترتیب با جاری شدن ذهن در جسم مغز نورون ها به شکل خاصی که بیانگر اطلاعاتی که حامل آن هستند باشد فعالیت می کنند و این شکل خاص فعالیت ساختار عصبی را تغییر می دهد. به این ترتیب قسمت های فعال مغز ارتباط جدیدی با یکدیگر ایجاد می کنند. سیناپس های موجود حساس تر و قوی تر شده و سیناپس های جدید ایجاد می شوند.
راننده های تاکسی در لندن برای اخذ مجوز تاکسی باید خیابان های در هم تنیده ی لندن را به خاطر بسپارند. از همین رو بعد از اخذ مجوز قسمت هیپوکامپوس مغز رانندگان که درگیر حافظه ی فضایی است به شکل قابل ملاحظه ای ضخیم تر می شود. همچنین مغز افرادی که تمرینات مدیتیشن انجام می دهند در قسمت های به خصوصی دارای ضخامت بیشتری می باشد. یکی از این قسمت ها اینسولاست که حالت بدن و احساسات عمیق را کنترل می کند و قسمت دیگر قشر جلویی مغز است که کنترل توجه را بر عهده دارد.
نتایج تحقیقات نشان می دهند که با بالا رفتن سن انسان به تدریج سلول های مغز خود را از دست می دهد و از دست دادن حدود 4 درصد از سلول های مغزی تا سن هشتاد سالگی طبیعی است. با این وجود نتایج تحقیقات روی افرادی که تمرینات مدیتیشن انجام داده و از مغز خود کار می کشند نشان داده است که این افراد سلول های مغز خود را از دست نمی دهند.
حقیقت سوم: شما می توانید با استفاده از ذهن مغز را وادار به تغییر ذهن و بهتر شدن آن کنید.
کلید این کار استفاده ی کنترل شده از توجه است. توجه شبیه نورافکنی است که بر چیزهایی که در دایره ی آگاهی ما هستند می تابد. اما توجه مانند جاروبرقی بوده و هرچیزی را که در مغز باشد –خوب یا بد- درون خود می کشد. مثلا اگر توجه خود را معطوف به حالت های خشم یا پشیمانی کنیم زمینه های عصبی را برای این حالت ها گسترش می دهیم. و در مقابل اگر روی چیزهایی که به خاطرش شکرگذاریم و نعمت هایی که در زندگی ما هست تمرکز کنیم مراکز عصبی کاملا متفاوتی را تقویت خواهیم کرد.
مشکل اینجاست که اغلب مردم کنترل خوبی روی دایره ی توجه خود ندارند. قمست از این به خاطر مسائل مربوط به تکامل است. به علاوه امروزه ما در معرض بمباران محرک هایی قرار داریم که مغز هنوز برای در اختیار گرفتن آن ها تکامل نیافته است.
به این ترتیب به دست آوردن کنترل روی دایره ی توجه به نحوی از انحاء ضروری به نظر می رسد خواه از طریق تمرین آگاهی باشد یا با روش شکر گذار بودن و شمردن نعمت ها و نکات مثبت زندگی.
توجه به خوبی ها
تنها داشتن تجربه های مثبت برای ایجاد احساس خوب بودن ماندگار کافی نیست. البته چند ثانیه شکر گذار بودن بهتر از چند ثانیه خشم است ولی برای جذب این حالات در مغز لازم است مدت زمان بیشتری در این حالات باقی بمانیم. در ادامه سه قدم برای انجام این کار آمده است.
1- اجازه دهید یک حقیقت خوب به یک تجربه ی خوب بدل شود.
معمولا ما در مسیر زندگی حرکت می کنیم و یک اتفاق خوب می افتد. شاید یک اتفاق کوچک. این یک موقعیت برای احساس خوب بودن است. قدر این موقعیت را برای احساس واقعا خوب بودن بدانید.
2- این تجربه ی مثبت را واقعا ثبت کنید.
چیزی که هر معلم مدرسه ای می داند را عملی کنید. برای قابل فهم تر شدن یک موضوع تا حد امکان شدت آن را شدت دهید. در این مورد به خصوص تا جایی که می توانید سعی کنید با بدنتان آن را احساس کنید و تا حد امکان مدت آن را افزایش دهید.
3- در نهایت در حالی که در این تجربه فرو میروید، احساس کنید که این تجربه هم در شما غرق می شود.
بعضی از مردم با تصویر سازی این کار را می کنند مثلا نوری را که به سمتشان می آید تصور می کنند. شما می توانید جواهری را تصور کنید که به صندوقچه ی قلب شما افزوده می شود یا تنها بدانید که این تجربه در حال غرق شدن در شماست و به یکی از ثروت های شما تبدیل می شود و شما میتوانید آن را با خود هر جا ببرید.
باسلام و خسته نباشید ، عملی کردن موارد فوق خیلی سخته وممارست و تمرین خیلی زیادی میخاد ، همه بنوعی بامطالب اینچنینی سروکاردارند ولی عمل کردن به آن مهمه-وبنوعی خانواده – فرهنگ و…… تاثیرگذاره