به تازگی مقالهای میخواندم که از حقیقت عجیبی پرده برمیداشت: از حدود 66000 فکر متنوع که یک فرد در طول روز به ذهنش خطور میکند حدود دو سوم آنها بر پایه ترس هستند.
با ارجاع به نوشته این نویسنده ترس دو پایه دارد: ترس از ناشناختهها و ترس از تضادها.
به طور مثال اگر ما در یک جمع، کاری بر خلاف میل دیگران انجام دهیم ممکن است از آن جمع طرد شویم، عضویت ما در آن جمع تضعیف میشود یا از آن جمع حذف میشویم. شاید این موضوع برای من نوعی مهم نباشد اما این یکی از بزرگترین دلایل ترس است.
برخلاف آنچه که اکثریت ما میاندیشیم که بزرگترین دلایل ترس اوضاع ناپایدار اقتصادی و جرایم مختلف هستند اما نویسنده این مقاله معتقد است که دلیل اصلی همه ترسها این است که: “ما خود حقیقی مان را انکار میکنیم.”
شکی نیست که وقتی شما قدمی برمیدارید یا کلامی میگویید یا اینکه در چالشی درگیر میشوید همه شرایط دلچسب نیست و همه نتایج بدست آمده مطابق آن چیزی نیست که میخواستید؛ اما شما چطور میتوانید ادامه دهید؟ چطور میتوانید ترس را در خودتان خاموش کنید؟
واقعا فکر کردهاید تا کجا باید خودتان را کوچک کنید تا در ظرفی که دیگران برای شما و قابلیت هایتان تدارک دیدهاند جا بگیرید؟ تا چه زمانی باید داستانهایی را که دیگران در مورد شما و ناتوانیتان میگویند باور کنید؟ در حالی که ته قلبتان میدانید آنها کاملا در اشتباه هستند؟
شما اگر نمی ترسیدید، چه قدمهایی برمیداشتید؟
زمانی که شجاعت وجودم پایین میآید، برای تصمیمهای مهمی که خواهم گرفت این سوال را از خود میپرسم و این باعث میشوند محدودیتها را پشت سر بگذارم. در جایگاه حقیقی خودم قرار بگیرم و تصمیمات درستی را اتخاذ کنم و به سمت جایگاه مناسبتری قدم بردارم.
البته من هم همیشه موفق نیستم ولی میدانم این دلیل نمیشود که من دچار ترس شوم یا اینکه هرگز نترسم! این شکست و موفقیتها امکانی هستند که من هر چه بهتر با خود واقعیام رو در رو شوم. من ایمان دارم این یک چالش است که به ریسک آن میارزد.