آیا میدانید عشق و دوست داشتن چه فرقی با هم دارند؟
1- دوست داشتن احساسی پاک و شفاف است که هر کس در اولین قدم برای ابراز لذت خود از شکل گیری تصویری در مقابلش بیان میکند. ابراز دوستی برای ابراز کننده بیشتر از ابراز شونده، ایجاد تعهد میکند. یعنی اگر کسی به فردی یا چیزی ابراز علاقه (همان دوست داشتن ساده) کرد، خود را ملزم به انجام تعهداتی میکند که تا قبل از آن، بر عهده نداشت.
شما اگر به گلی علاقهمند شوید، باید به آن گل آب بدهید، چون گل نیازمند آب است. اگر به انسانی ابراز علاقه کردید، فرد را نیازمند احساسات و عواطفی میکنید که در او شکل دادهاید. پس با ابراز علاقه و ایجاد نیاز در فرد، نمیتوانید از زیر بار حداقل خواستهها و مسئولیتهایی که ایجاد کردهاید، شانه خالی کنید. (نگوئید من از کسی توقع ندارم و یا اگر کسی توقع داشت انجام نمیدهم، آنوقت اصل انسانیت زیر سوال میرود و دوست داشتن محلی برای ابراز پیدا نمیکند. به موضوع، به صورت حقیقی نگاه کنید.) پس در تعریف اول می توانیم بگوئیم؛ دوست داشتن ترکیبی شفاف و واقعی از یک حس و تصویر (مجازی یا حقیقی) است که بسیار دقیق و حقیقی است.
2- قدم دوم برای بیان علاقه بیشتر، اضافه کردن کلمات است تا به کسی یا چیزی که مورد علاقه ماست، نشان دهیم دوست داشتن ما از میزان خود کمی بیشتر شده است. غافل از اینکه با اضافه کردن هر کلمه (مثل خیلی دوستت دارم، زیاد دوستت دارم و یا نمیدونی چقدر دوستت دارم.) بار مسئولیتهای خود را بیشتر میکنیم، در جهت عکس آن، توانایی خود را پائین میآوریم. پس فرآیند اضافه کردن علاقه، مساوی خواهد بود با کم شدن توان اجرا، که در مجموع، ما را برای اثبات حس خود، به سمت نداشتهها و ناتوانیها سوق میدهد، در نتیجه، گوینده به نوعی مجبور به گفتن دروغ میشود.
فرد در این شرایط چون توان اجرا ندارد، هر روز بر تعداد بهانهها افزوده و برای دلجویی مجبور به گفتن دروغ میشود. مثل پسری که دختری را دوست دارد و چون به علتهای مختلف قابلیت نگهداری او را ندارد، برای حفظ معشوق، مجبور است بهانهتراشی کند. پس وقتی دوست داشتن از جایگاه طبیعی خود فراتر رفت، دروغ در خانه را نیمهباز میگذارد.
3- قدم سوم برای اثبات علاقه، خارج رفتن از حد انتظار و حد طبیعی انسان بودن است. فرد در این شرایط، حاکمیتی بر عقل خود ندارد. در حالیکه در قدم اول و تا حدی در قدم دوم، حاکمیت عقل وجود دارد و فرد میتواند تصمیمهای بهتری گرفته و قدمهای محکمتری پیش بگذارد. به قول عام، چشم و گوش بازتری دارد. در قدم سوم، به دلیل اینکه اختیار عقل کمکم از او سلب میشود و نمیتواند بر احساسات خود غلبه کند (بیشتر هوس است تا علاقه)، برای اثبات دوست داشتن خود، علاوه بر استفاده بیشتر از دروغ ، به سمت جنون نیز کشیده میشود. در این حالت، اغلب از کلماتی چون (میمیرم برات، خودمو میکشم و …) استفاده میشود که یا به علت عبور از خط قرمز احساس ایجاد شده، یا فرد قصد اجرای هوسهای خود را دارد. در این مرحله، هر آنچه از نظر احساسی از فرد بروز کند، غیر واقعیست و تنها قصد دارد خود را تخلیه نماید. این مرحله در هر وضع و شرایطی باشد، ناپایدار و خطرناک است. یا فرد دست به خودکشی میزند که از نظر خداوند گناهی نابخشودنیست، یا سرانجام خود را به هدف میرساند که به علت خطایی که از او سر زده، یا دچار بحران روحی میشود یا از معشوق فرار خواهد کرد.
در جمعبندی از این سه مرحله؛ میتوان گفت کسانی که برای ابراز علاقه خود با کلمات بازی نمیکنند و به همان دوست داشتن ساده اکتفا میکنند، به حقیقت نزدیکترند تا کسانی که از خط قرمز علاقه عبور کردهاند. این دسته از انسانها، افرادی آرام و شریف و عاقل هستند که شاید با رد علاقه از سوی طرف مقابل، به راحتی از سر راه معشوق کنار میروند. حال اگر کسی توانست این سه مرحله را با عقل و منطق و بدون آزار خود و یا دیگری پشت سر بگذارد، توانسته است خود را به مرز عشق برساند. یعنی به جایی رسیده است که حاضر است برای معشوقی جان دهد که در آخرت او را مواخذه نکنند. در این مرحله خودکشی وجود ندارد بلکه این معشوق است که عاشق را در بر میگیر و عاشق توان دل کندن از او ندارد و به نوعی، در معشوق ذوب میشود. البته، مرحلهی عشق هم خود پلههایی دارد که باید اساتید عرفان آن را بیان کنند و از توان این حقیر خارج است.
تا اینجای مطلب توانستم هرچند ضعیف و پر اشتباه، به سه مرحله تا رسیدن به مرز عشق اشاره کنم که ماحصل آن این است: در بعد زمینی، دوست داشتن اعتبار بیشتری نسبت به عشق دارد. عشق در حیات زمینی تقریبا دست نیافتنی است و شیرین و فرهاد، تنها یک قصهاست برای رسیدن به عشق الهی.
در اینجا به همهی عزیزانی که میخواهند به ذات یکتا ابراز علاقه کنند هشدار میدهم، مواظب ابراز علاقه خود به خدا باشید. حقیر مدتیست جرات ابراز ندارد و تنها از اومیخواهم که مرا دوست داشته باشد و از من نخواهد که بگویم دوستتش دارم، اما بداند بی او هیچم. چون خوب میدانم با تمام مشکلات و گرفتاریهای زندگی، بی توجه به خواستههای معشوق هستم و با بهانههای متفاوت، روزانه بار سنگینی از نافرمانیها را به دوش میکشم. امیدوارم نور یگانه فرصت زیستن به این حقیر بدهد تا بتوانم آنچه را در خود یافته و از دیگران آموختهام، در پستهای بعدی بنویسم.
مرسی بابت مقالت…چوخ گوزلیدی
عاشقش باش وهمواره دوس داشتنو تجربه کن
من عاشق کسی هستم که اونم عاشق من اما وقتی بهش یه چیزی میگم واسم انجام بده نمیده یعنی دوستم داره
ایشششش چندشششش عشق چیه اصن از وقتی شکست خوردم تو عشق از هر چی پسره متنفر شدم وقسم خوردم که دیگه عاشق هیچ پسری نشمممممممم………..فقط خودمو خودم همین……..
البته نظر هرکسی قبل احترامهههههه توهین نشه یه وقتتتتت
از نظرات نوشته شده دیگران، فهمیده میشه رفیق الکی نوشتی و توضیح دادی. ولش دنیارو تنهایی ادامه بده . اگه خود خودت باشی این ادما اینه ات هستن
سلام✋.. خیلی ممنون،از مطالب زیبا تون
واقعیتش من یه دانشجو هستم ودرسم عالیه یه روز یکی از پسرای دانشگاه ازم خاستگاری کردو من نمی دونستم بهش چی بگم که ولم کنه…یه روز که ساعت درس تموم شد داشتم وسایلمو جمع میکردم
که پسره اومد بهم گفت اگه عاشق نباشی نمی توانی زندگی کنی..اگه نمی دونی عاشقی چیه برو سرچ کن،،،،،خواهشا بگید عشق چیستتتتت…میدونم که هر آدمئ نمیتونه درکش کنه
بازم ممنون
چطور میتوانم احساساتم رو نسبت به عشقم که عاشق دیگریست ابراز کنم
و احساس میکنم بی او هیچم
اگه دوست داشتن به جنون رسید چی طرف هم خودشو اذیت میکنه هم عشقشو تو این شرایط چیکار باید کرد
دوست داشتن قابل اندازه گیریه و یه روزی تموم میشه ولی فقط عشق هستش که نمیشود ان را اندازه گیری کرد و همیشه زنده است
هنوز زود است از عشق برای ادمی گفت خیلی زود…حسین پناهی
به نظرم عشق بعضی جاها نمیشه کنترلش کرد ولی اگه دوست داشتن باشه میشه کنترلش کرد البته این حرف برای یکسری نوشته ام ولی من کسانی رو میشناسم که می تونن عشق رو هم کنترل کنن ولی بعضیام نمی خوان و نمی تونن کنترل کنن😔
سلام
میخوام بگم اگه کسی رو دوست داری و میخواهی بهش برسی سعی نکن بهش نزدیک بشی و بگی که دوسش داری چون با این کار خودتو کوچیک کردی و شاید اون طرف مقابل دوستت ندارد
اگر بهش نزدیکی سعی با لحن صداش و طرز نگاه کردن و خیره شدن تو چشمات و رفتار هایی که در مقابلت انجام میده بفهمی که دوستت داره یا نه
کسی که دوستت داره سعی میکنه که بهت بفهمونه همان طور که تو برای رسیدن بهش انجام میدی
من خودم عاشق شدم ولی هیچ وقت سعی نمیکنم که بهش بگم
یه رو تو یه جا هی به من خیره شده بود و به من نگاه می کرد و لبخند میزد و دستشو زیر چونه اش میبرد و به چشمم خیره میشد
و وقتی من بهش نگاه میکردم سرش رو برمیگردودند
و تا میدید من سرم رو برگردوندم به من خیره میشد
ولی من هیچ وقت تو چشماش نگاه نکردم
چون من ایرانیم و اجازه این کار رو نداشتم