زندگی سراسر تصمیم است. در هر لحظه از زندگی با تصمیم گیری مواجه هستیم. تصمیم نگرفتن هم خود یک تصمیم است! در واقع کسی که هیچ تصمیمی نمی‌گیرد تصمیم گرفته که منفعل بماند.

گاهی برخی تصمیم‌ها هستند که موفقیت آنها پیشاپیش تضمین شده است و گاهی راه‌هایی هستند که احتمال شکست هم در آنها موجود است. اما تصمیم هایی هستند که از اول محکوم به شکست هستند.

گاهی حماقت زیادی می‌خواهد که انسان پای به چنین عرصه‌ای بگذارد و گاه استیصال… اما اکثرا دلیل اصلی چنین تصمیم گیری هایی فقط و فقط عدم شناخت کافی و عدم قدرت تصمیم گیری درست می‌باشد.

مبحثی که می‌خواهم در باب آن سخن بگویم بارها و بارها از طرف روانشناسان و روانپزشکان متعدد شاید مورد بحث قرار گرفته باشد. اما من به عنوان یک پزشک می‌خواهم آنرا کالبدشکافی کنم و این معضل اجتماعی را که در تمامی جوامع و نیز جامعه ما که متاسفانه کم هم نیست با دیدی آسیب شناسانه و نه انتقادی به بحث بگذارم:

متاسفانه جامعه ‌ای که در آن هستیم ارزش انسانها را با اماها و اگرهای زیادی توام می‌سازد. حتی عشق پدر و مادر که باید بی‌قید و شرط باشد اما و اگر دارد: اگر درس بخوانی… اگر موفق بشوی… اگر ازدواج مطابق میل ما بکنی… و الی آخر.

هزاران اما و اگر را در طی زندگی باید از سر بگذرانیم تا اینکه بتوانیم احساس شایستگی کنیم و خب در جامعه ما متاسفانه چون این اماها و اگرها خیلی زیاد هستند، اکثرا افراد را دچار سرخوردگی و افسردگی خواهند کرد.

اما یکی از معضلات بزرگی که متاسفانه زنان جامعه ما با آن مواجه هستند مساله ازدواج هست. چنان از کودکی در ذهن دخترهایمان با فرهنگ مرد سالار فرو کرده ایم که نهایت خوشبختی و آمال و آرزوی یک دختر داشتن همسر خوب و ازدواج است که حتی دخترهایی که در خانواده هایشان تحصیل حرف اول را می‌زند هم ناخودآگاه از این تعارضات بدور نمی‌مانند. پوشیدن لباس سفید عروسی آرزوی هر دختری شده
است. داشتن شوهر پولدار و متشخص متاسفانه بالاترین دلیل سنجیدن موفقیت یک زن به شمار می رود.

در این آشفته بازار کسانی هستند که به دلایلی نمی‌توانند مانند فرهنگ غالب رفتار کنند. می‌توان از کسانی که از بیماری‌های خاصی رنج می‌برند، کسانی که به دلایلی در روابط اجتماعی زیاد به جوش نیستند، یا حتی خیلی ساده کسانی که هنوز به مورد مناسب خودشان برنخورده اند نام برد.

گاها دخترها از طرف دوستانشان تحقیر می شوند که هیچ کسی را در آستین ندارند یا کسی به آنها توجه نمی‌کند. در این فشارهای روانی دختر گاها دست به انتخاب‌هایی می‌زند که بعدها از آن به شدت پشیمان می‌شود. گاهی هم فشارهای خانواده و خب وضعیت اقتصادی و عدم استقلال دختر را به سمت انتخابهای غیر عقلانی سوق می‌دهد.

متاسفانه در کشور عزیز ما تا جوان بیاید به کار و در آمد مکفی برسد خودش یک پا سالمند شده. فشارهای تفکیک جنسی نیز برای جوانان از هر دو جنس وجود دارد که مانع از انجام فعالیت‌های مشترک و کسب جربیات مشترک و شناخت می‌شود. معاشرت با جنس مخالف محدود به دوستی‌های خیابانی و آشنایی‌های غیرمتعارف و مخرب شده است. یا در قشر مذهبی ازدواج‌های خواستگاری که دو جلسه یا سه جلسه همدیگر را یک نظر می‌بینند و بعد تصمیم می‌گیرند که می‌خواهند یا خیر.

اما آنچه که مسلم است خیلی‌ها هم هستند که این سبک ازدواج را نمی‌پسندند و خب به دوستی‌های بی پایه و اساس هم راحت تن در نمی‌دهند.

اما همانطور که می‌دانیم از یک سنی نیاز به ارتباط عاطفی با یک شریک عاطفی و بعضا نیاز جنسی و خیلی نیازهای دیگر افراد را متمایل به جنس مخالف می‌کند و جلوی آنرا هم به سختی می شود گرفت.

البته شاید عده زیادی استدلال بیاورند از فامیل و آشناهای خودشان که مثلا من یک عمه یا خاله یا … دارم که الان پیر شده و ازدواج هم نکرده هرگز هم سراغ جنس مخالف نرفته. خب در جواب این عزیزان باید گفت: اولا آیا شما مطمئن هستید هرگز سراغ جنس مخالف نرفته؟! در ثانی در زمان قدیم کنترل‌ها و خیلی مسائل باعث می‌شد فرد از خواست‌های احتمالی خود چشم بپوشد یا اصلا حقی در این زمینه برای خود قائل نشود. و نیز شاید امکانش پیش نیامده بوده با شرایط زندگی ایشان. به هر حال اصطلاحی از قدیم هست که می گویند ” آب نبوده وگرنه شناگر قابلی هست” شاید فامیل محترم شما هم به علت زندگی در شرایط کنترل و سنتی جامعه آن وقت نه آبی پیدا کرده نه اگر پیدا کرده جرات شیرجه زدن داشته و از ترس غرق شدن از خیر لذت شنا گذشته!!

در هر صورت چیزی که واضح است اینکه جامعه فعلی دیگر جامعه 20 یا حتی 10 سال پیش هم نیست.

در این سری مقالات قصد دارم برخی از معضلات جامعه امروزمان را بررسی کنم. اما این مقاله به طور اخص به رابطه دخترهای مجرد با مردان متاهل می‌پردازد:

اینکه یک مرد متاهل با چه نیتی وارد رابطه فرا زناشویی می‌شود بحثی دیگر است که در مقاله ای دیگر بدان خواهم پرداخت اما در این مقاله فقط مساله را از نقطه نظر دختری که وارد این رابطه می‌شود بررسی می‌کنم:

نوعی از این رابطه هست که اکثرا بین دختر با مردی با فاصله سنی خیلی زیادتر از خودش اتفاق می افتد. این دخترها غالبا در این رابطه بطور ناخودآگاه دنبال پدری که نداشته اند یا در حقشان پدری نکرده است می‌گردند.

این رابطه به خودی خود محکوم به فناست. اولا مردی که در این رابطه هست هرگز باچشمی پاک و پدرانه به آنها نمی‌نگرد. در ثانی زندگی ای دارد که سالهاست تثبیت شده، پس این رابطه برای آنها چیزی جز یک بازی بی شرمانه و سواستفاده از جوانی و زیبایی و نیروهای زنانه آن دختر نمی‌تواند باشد.

نوع دوم روابطی با فاصله سنی معقول است. در این نوع رابطه غالبا دختر از اعتماد به نفس پایینی رنج می‌برد، وحشت از تنهایی و تنها ماندن دارد، غالبا با خانواده خود درگیری و ناهمسازی دارد و از همه مهم‌تر خودش را شایسته رابطه مناسب‌تر و شایسته‌تر نمی‌داند. غالب آنها دخترهایی هستند که از سن معمول ازدواجشان گذشته و در فامیل مورد طعنه و متلک اطرافیان هستند، از تنهایی مفرط و گاها افسردگی رنج می برند و اکثرا سابقه شکست عشقی هم دارند.

بدون هیچگونه نظری در باب اینکه مرد مورد نظر چرا وارد این رابطه می شود (این مبحث را در مقاله بعدی موشکافی خواهم کرد) این دختر همانند طناب پوسیده ای به این رابطه چنگ خواهد زد. یک اصطلاح قدیمی هست که میگه:” کفش کهنه در بیابان نعمتی است.” اما باید عرض کنم این از آن کفش‌های کهنه ای هست که نه تنها نعمت نیست بلکه پا را هم به شدت می زند!

ارتباط با یک مرد متاهل نه تنها مشکلی از مشکلات این دختر خانم حل نخواهد کرد بلکه هزاران مشکل را در دامان او خواهد ریخت. بزرگترین آنها احتمال پی بردن همسر آن آقا به این رابطه و ایجاد مزاحمت برای این دختر خانم می باشد.

حس تنهایی و حقارت بیشتری از این رابطه نصیب دختری خواهد شد که وارد آن شده، مردی که غالبا در دسترس نیست، هر ثانیه که شما را می‌بیند با ترس است. نه قادر است تلفن جواب بدهد نه جواب اس ام اس را بدهد.

میدانم تنهایی سخت است اما تصور کنید با بودن او چه چیزی در زندگی شما تغییر خواهد کرد؟ دختری که در چنین رابطه ای است ناخواسته اعتماد به نفسش پایین‌تر می آید. احساس دست دوم بودن و حاشیه بودن می‌کند.

مردی در زندگی او حضور دارد اما در اصل ندارد! چرا که نه تنها نمی‌تواند نیازهای او را با گردش و تفریح و همدلی و همراهی تامین کند. بلکه حتی اگر این دختر دچار یک حادثه و بیماری شود هرگز نه می‌تواند و نه می‌خواهد که کنارش باشد یا حتی او را تا دکتر همراهی کند.

مرد متاهل متعلق به خانواده خودش است. هرچند همه آنها در اول ارتباط با زنی دیگر از بد بودن همسرشان ، زندگی تلخ و غم انگیزشان قصه‌ها می‌گویند و حتی برخی خودشان را پای طلاق و متارکه معرفی می‌کنند؛ اما پای ماجرا که بیفتد برای حفظ زندگی زناشویی خودشان همین دختر را که در واقع معشوقه شان هست را زیر پا می‌اندازند تا مبادا به زندگی زناشویی شان خللی وارد شود.

مطمئنا افراد زیادی به من خورده خواهند گرفت که خب چشم این دختر کور و دندش هم نرم! زندگی یکی دیگر را دارد بهم می‌زند. من این مقاله را این بار از دیدگاه دختری که وارد این رابطه شده نوشتم. در مقاله های بعدی دیدگاه و چرایی را از نقطه نظر مردی که وارد این رابطه می‌شود و نیز همسر وی نیز بررسی خواهم کرد.

اما این نکته مسلم است که دختری که وارد این رابطه می شود باید بداند وارد یک بازی باخت-باخت شده است. هرگز نمی‌شود به کسی اعتماد کرد که خانواده خودش را بی اهمیت کرده و سراغ رابطه فرا زناشویی آمده است. ممکن است او از زجرهایش در زندگی با همسرش
داستان‌ها بگوید: اما اگر حقیقتا چنین است چرا آن زندگی سراسر نفرت را رها نمی‌کند؟

خب شاید بگوید بچه دارم، تعهد دارم و … اما آنچه مسلم است این است که هر کسی یکبار دنیا آمده و یکبار حق زندگی دارد و سال‌های رفته زندگی باز نمی‌گردد.

شما می‌توانید با هر دلیل و منطقی برای خودتان استدلال بیاورید و در رابطه با یک مرد متاهل بمانید و رنج‌های آن را به جان بخرید. این انتخاب خود شماست. اما تجربه نشان داده مردان متاهلی که وارد رابطه با زنی دیگر می‌شوند از آن زن تنها به عنوان یک مسکن یا به عبارتی نوعی مخدر برای فراموشی مشکلات خود به طور موقت استفاده می‌کنند. اما هرگز و هرگز رابطه پایدار زندگی زناشویی خود را فدای آن رابطه
نخواهند کرد.

شاید شما شنیده باشید فلان دکتر معروف زنش را طلاق داد با منشی اش ازدواج کرد.. یا فلان رئیس کارخانه از زنش جدا شد و با فلان دختر جوان ازدواج کرد. اما دقت کنید اولا این‌ها تعدادشان اندک است و خیلی خیلی کمتر از تعداد مردان متاهلی است که سالیان سال معشوقه دارند و آب هم از آب زندگی‌شان تکان نخورده. از طرفی اکثر آنها در اوایل ارتباط با آن خانم چنین حرکتی را انجام داده اند و گرنه رابطه ای که مدتها به طول می‌انجامد مطمئنا به ازدواج ختم نخواهد شد و روز به روز به سرخورده تر شدن دختری که در رابطه است و حس حقارت او دامن می‌زند.

دقت کنید که من نیز به عنوان پزشک درک می‌کنم تنهایی عامل دردناک و موثر این نوع روابط است اما حقیقت آن است که این رابطه تنهایی شما را بیشتر کرده و به حس اعتماد به نفس شما هم لطمه می‌زند. حقیقت ماجرا این است حتی اگر حقیقتا هم آن فرد را دوست دارید این عشقی مسموم است و برای شما سم است.

همکاری در برخورد با این نوع روابط می‌گفت: “آیا اگر شما گرسنه باشید غذای پس مانده کسی را می خورید؟ پس چرا در مقابل گرسنگی عاطفی خودتان چنین واکنشی را نشان می دهید؟!”

در پایان خاطر نشان می‌شوم که این مقاله را فقط به جهت کالبد شکافی یک طرفه این موضوع نگاشته ام و در مقالات بعدی به بررسی این معضل از دیدگاه همسر خیانت دیده و مردی که چنین رابطه ای را شروع می‌کند هم می‌پردازم.

شاد و سربلند باشید.